شعر و عرفان

دعای شاگردان

خداداد
شعر و عرفان

دعای شاگردان

 

به عهد    ما تقدم     در    نشابور              مگر قحطی فتاد، از عهد ما دور
برون   آمد   یکی   مرد   معلم              گروهی کودکان  با   وی   ملازم
ظریفی گفت اینها در چه کارند                چها   گویند   چون عقلی  ندارند
معلم گفت چون وقت عذاب است             دعای این جماعت مستجاب است
ظریفش گفت کای   قوال  مقبول              بگویم    با   تو قولی نیک معقول
اگر   ایزد  دعاشان   می شنودی              معلم  در جهان کی زنده  بودی
                                        روضه خلد  مجد خوافی


تاريخ : یک شنبه 23 مهر 1391 | 16:28 | نویسنده : خداداد |

حکایتی از کریم خان زند

 

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا كریمخان را ملاقات كند.
سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را
می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد
 كه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد:
"چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده
و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو كجا
بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی كه مالت
 را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار
می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید: "من خوابیده بودم، چون فكر می كردم تو بیداری!"
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه
جبران كنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..."


تاريخ : یک شنبه 23 مهر 1391 | 16:26 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.