کاروانی از شعر:
میخانه و بیخبری:
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت ، بیخبر آید
حافظ
دو بیت پند آموز از صدرالدین نیشابوری:
گر دهدت روزگار ،دست و زبان زینهار
دست درازی مجو ، چیره زبانی مکن
به همه عالم به لاف با همه کس از گزاف
هر چه ندانی مگوی، هر چه توانی مکن
***
حافظ حکایت شب هجران را غیر قابل بیان می داند.
حکایت شب هجران نه آن حکایت حال است
که شمه ای ز بیانش به صد رساله بر آید
***
ظهیر فاریابی گمان ثبات و وفا از جهان ندارد.
گیتی که اولش عدم و آخرش فناست
در حق وی گمان ثبات و بقا خطاست
***
بیتی زیبا از قلندر هندی:
من مست و بد حال این چنین،یارب چه خواهد گفتنم
گر پاکدامانی بدین آلوده دامان بگذرد
***
حافظ معتقد است تنها با سعی خود نمی توان راه به مقصود برد
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله بر آید
***
این بیت از خاقانی است
طفلی هنوز و بسته گهواره فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
***
شفایی اصفهانی در هر حال توکل را بر آدمی فرض می داند.
زان در توفیق نگشایند بر رویت که تو
از همه کاری چو در مانی ،توکل می کنی
***
مولانا:
چونکه در یاران رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
***
نظرات شما عزیزان: