اسیران بلا
غزلی از مولانا:
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
اينجا نه و آنجا نه كه گويي كجاييم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
ترسيدن ما چون که هم از بيم بلا بود
اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بر دار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
دریاب دل شمس خدا مفخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خدایی
پاداش یک بیت شعر
نقل شده که یکی از علما، "فردوسی" را پس از مرگ در
خواب دید
از او پرسید که این درجه را به چه یافتی؟ گفت: به یک بیت
که در توحید گفتم:
جـهان را بـلــندی و پـستی توئی
ندانم چه ای هر چه هستی توئی
بگذاری و بگذری
یکی کرد در خاک گنجی نهان
بدو گفت کار آگهی کای فلان
به صد سعی اش از خاک کردند دور
تو بازش به خاک اندر آری به زور
اگر هوشمندی و دانش وری
نباید که بگذاری و بگذری
جهان بهر ما گرچه آراستند
ز ما و تو چیز دگر خواستند
بسمل شیرازی
آب کم جو،تشنگی آور به دست
مولانا در مثنوی اشاره دارد به اینکه خداوندهر چه داد و
آفرید از آسمانها و
واینکه انسان باید طالب چیزی باشد
بکند تاخداوند بدهد. واینکه انسان قبل ازتشنگی نباید
بدنبال آب باشد و اگر تشنه شد خود بخود به دنبال آب
میرود که نیاز حضرت
حضرت عیسی در گهواره بود.
آن نیاز مریمی بودست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
جزو او ،بی او،برای او بگفت
جزوجزوت،گفت دارد در نهفت
ور نباشی مستحقّ شرح وگفت
ناطقه ناطق تو را دید وبخفت
هر چه رویید از پی محتاج رست
تا بیاید طالبی چیزی که جست
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای رفع حاجات آفرید
هر کجا، دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل،جواب آنجا رود
هر کجا کشتی است،آب آنجا رود
آب کم جو،تشنگی آور به دست
تا که جوشد آب از بالا وپست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد زپستان شیر او
رو بدین بالا و پستی ها بدو
تا شوی تشنه وحرارت را گرو
بعد از آن از بانگ زنبور هوا
بانگ آب جو، بنوشی ای کیا
زرع جان را کش جواهر مضمر است
ابر رحمت پر زآب کوثر است
تا (سقاهم ربهم) آید خطاب
تشنه باش (الله اعلم بالصواب)
نزد فضيل عياض سخن از زهد رفت و او گفت :
در كتاب خدا دو سخن است
( لا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم )
تا هرگز بر آنچه از دست شما مي رود دلتنگ نشويد و به آنچه به
****
با يزيد بسطامي گفت:
زاهد آن نيست كه چيزي در اختيار ندارد بلكه زاهد آن است كه
****
غزلي زيبا از هلالي جغتايي:
دوشينه كجا رفتي و مهمان كه بودي؟
دل بي تو به جان بود تو جانان كه بودي؟
اين غصه مرا كشت كه غمخوار كه گشتي
وين درد مرا سوخت كه درمان كه بودي؟
با خال سيه مردم چشم كه شدي باز؟
با روي چو مه شمع شبستان كه بودي؟
اي دولت بيدار به پهلوي كه خفتي؟
وي بخت گريزنده ، به فرمان كه بودي؟
من با دل آشفته چه دانم كه تو امشب
جمعيت احوال پريشان كه بودي ؟
دور از تو ،سيه بود شب تار هلالي
اي ماه تو خورشيد درخشان كه بودي؟
حال با تفرج و سير در گلزار ادبيات فارسي، از گلهاي
رنگارنگ اين بوستان
غبار همداني ،هجران را بلاي عشقبازان مي داند.
بر عاصيان هر قوم بگماشت حق بلايي
ما خيل عشقبازان هجرانمان بلا بود
اين شعر فسوني تبريزي هم شنيدني است.
مرغي كه نيست رخصت پرواز گلشن اش
زانش چه دلخوشي كه قفس آشيان كنند
وصال شيرازي هم اين گونه مردم را دعوت به درويشي مي نمايد.
دولت اندر خدمت فقر است و مردم غافلند
آن كه درويشي گزيند ،پادشاهي مي كند
نشاط اصفهاني از دست ياران گله داردد كه :
صد ديده فزون بود مرا در دل و ياران
ناديده گذشتند كه اين خانه خراب است
فرياد ‹ فصيحي تبريزي › به خاطر بيدادي است كه بر وي رفته است.
بر سر كوي تو نالان از پي داد آمديدم
ناله ها كرديم نشنيدي به فرياد آمديم
اين هم بيتي زيبا از احمد جامي
عاشقي دشوار دان چندان كه باشي يار خود
چون ز خود بيزار گشتي عاشقي دشوار نيست
راز عشق محتشم كاشاني را فقط معشوقش مي داند.
روز و شب عشق تو مي ورزم و اين راز نهان
كس ندانست به غير از تو ، خدا مي داند
ثابت بدخشاني نيز از اقامت در گوشه خرابات خشنود و خرسند است.
خوش كرده ايم جايي در گوشه خرابات
زاهد به اهل مجلس از ما رسان دعايي
ميرزايي ساوجي سرّ بي خبري خود را اين گونه شرح مي دهد.
مرا چو مست ببيني مگو كه بي خبر است اين
كه مست عالم عشقيم و عالم دگرست اين
زندگانی مولانا:
جلال الدین محمدبن بهاءالدین بلخی، معروف به مولوی،
مولانا روم، و ملای رومی از بزرگترین عارفان و شاعران
ایرانی به شمار می رود. او در ششم ربیع الاول سال 604
هـ ق در شهر بلخ به دنیا آمد؛ و علت شهرت او به "رومی"
و "مولانا روم" طول اقامت وی در شهر قونیه می باشد.
لیکن وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل
شهر خود را دوست می داشت.
پدر مولانا معروف به "بهاءالدین ولد" و ملقب به "سلطان العلماء"
از وطن خود گرفت. مشهور است که پس از حرکت وی از بلخ، هنگامی که
آتش در سوختگان عالم زند". پس از آن بهاءالدین به قصد حج، از راه بغداد
به طوریکه مولانا از تدریس و وعظ و ارشاد دست برداشت و به شدت مرید شمس
به دیدار وی شود.
سرانجام مولانا بیمار شد و هرچه طبیبان برای مداوای او کوشش نمودند، سودی
اهل قونیه از کوچک و بزرگ و حتی مسیحی و یهودی در تشییع جنازه او شرکت
نزدیکی قبر پدر خود سلطان العلماء، در قونیه به خاک سپرده شد.
مولوی از مردان عالی مقام، از بزرگترین شاعران ایرانی و در ردیف حافظ و
او را از اولیاء خدا دانست. سرودن شعر برای او تا حدی تفنن و تفریح و وسیله ای
آثار:
اشعار وی به دو بخش تقسیم می شود: نخست منظومه معروف است که از
این کتاب که معتبرترین نسخه های آن شامل 25632 بیت است، به شش
دفاتر شش گانه آن هم به یک سیاق و مجموعه ای از افکار عرفانی و اخلاقی
قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسیار قطوری است شامل نزدیک صدهزار بیت
البته گاهی نیز در غزلیات، "خاموش" و "خموش" نیز تخلص کرده است. از
همچنین پسر مولانا به نام "بهاءالدین احمد" و معروف به "سلطان ولد" که جانشین
حكايت درويش و مجنون
درويشي از مجنون پرسيد كه چند سال از عمر تو مي گذرد؟
بدو گفتا چه مي گويي تو غافل
مگر ديوانه تر گشتي تو جاهل
مجنون گفت: آن يك زمان كه ليلي را بديدم هزار سال است و
پس او گفتا هزار آن وقت بود ست
كه ليلي يك نفس رويم نمودست
چهل عمر من است و آن زيان است
ولي عمر هزار آن يك زمان است
الهي نامه عطار
فراز هايي از عرفان مولانا
همانطور كه آفتاب اگر از مسير خود تجاوز نمايد گرفته گردد
(خسوف) بنده هم اگر از حق
آفتاب اندر فلك كژ مي جهد
در سيه رويي خسوفش مي دهد
كز ذنب پرهيز كن هين هوش دار
تا نگردي تو سيه رو ، ديگ وار
****
خداوند بندگان را به اندازه جرمي كه مرتكب مي شوند مورد مواخذه
كه به قدر جرم مي گيرم تو را
اين بود تقدير در داد و جزا
****
آنان كه فريفته زيبايي هاي ظاهري دنيايند سرانجام خواهند ديد آنچه
همچو گور كافران پر دود و تار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
همچو مال ظالمان بيرون جمال
وز درونش خون مظلوم و وبال
چون منافق از برون صوم و صلات
وز درون خاك سياه بي نبات
همچو وعده مكر و گفتار دروغ
آخرش رسوا و اول با فروغ